ال آیال آی، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره
شایلیشایلی، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

دخترای من ، ال آی و شایلی

خدایا شکرت

عید 93

عزیرم این عید هم مثل همیشه رفتیم پارس آباد ، البته این دفعه منو تو 15 روز اونجا موندیم ،واسه همین خیلی بهت خوش گذشت. خونه ی عرفان و ثنا رفتی خونه ی عمه فریبا ، عمه رقیه ، عمو اسماعیل هم رفتی و با بچه هاشون بازی کردی. همش بهم میگفتی که  مامان اینجا زیاد بمونیم .   بابایی به خاطر کارش 4  فروردین برگشت تبریز و 11فروردین اومد اونجا . دو تا خبر خوب رو هم قبل عید گرفتیم و اون اینکه زن عمو و زن دایی نی نی دارن . عکس هاتو میزارم تا ببینی و لذت ببری...     بقیه عکس ها در ادامه مطلب...               &n...
26 فروردين 1393

دوست هاي جديد ال آي در كلاس زبان

عزيزم ، گلم ، دختر نازم، امروز كه دارم اين پست رو ميزارم 4 سال و 4 ماهه هستي.  فعلا فقط كلاس زبان ميري، ولي تصميم دارم بعد عيد كلاس هاي ديگه اي هم ثبت نامت كنم مثل نقاشي ، سفال گري، ... سال بعد هم ان شا اله ميري آمادگي، فكر كن از حالا داريم در مورد مدرسه ات فكر ميكنيم ، كه كجا ثبت نامت كنيم. البته چند تا مدرسه رو گفتن كه خوبه ، ولي ببينيم خدا چي ميخواد... اگه از كارهاي توي خونه هم بگم اين كه ، يا سي دي زبانتو ميزني گوش ميدي يا با اسباب بازيهات بازي ميكني، بعضي وقت ها هم به تنهايي با عروسك هات خاله بازي ميكني و ميشي مامان عروسك هات اونها هم ميشن دختر ها و پسرهات ، و با اونها اونطوري كه من باهات رفتار ميكنم ، رفتار ميكني ...
3 آذر 1392

فعالیت های ال آی در تابستان 92

سلام عزیزم شرمنده که دیر به دیر میام وبلاگت. مشغول کارهای خودم بودم رفته بودم اردبیل واسه درخواست پروانه اشتغال به کار مهندسی ، آخه از آزمون نظام مهندسی ، که اسفند ٩١ برگزارشد، قبول شدم. درخواستشو دادم ، به دایی پیمان هم سپردم پیگیرش باشه،  به خاطر کلاس زبانت زود برگشتیم. امروز هم صبح برده بودمت کلاس زبان، از اونجا هم رفتیم باشگاه، از وقتی هم رسیدم خونه ، به خاطر کارهای خونه ، سر پا هستم تا الان که نشستم جلوی کامپیوتر و میخوام برای وبلاگت پست جدید بزارم. این تابستون کلاس زبان ثبت نامت کردم، الان ترم دوم هستی روزهای زوج صبح ها میریم آموزشگاه زبانت، از اونجا هم میریم باشگاه، بعضی روزها هم میریم استخر، ...
4 شهريور 1392

تولد 4 سالگی ال آی

عزیزم تولدت مبارک با یک روز تاخیر تونستم پست تولدتو بزارم به خاطر مشکل کامپیوترمون. من و بابا برات آرزوی خوشبختی سلامتی  و موفقیت میکنیم ان شااله ١٢٠ ساله شی. این هم عکس های تولدت که اردبیل خونه ی بابابزرگ گرفتیم.   بقیه ی عکس ها در ادامه مطلب...                     عزیزم فردای روز جشن تولدت بابا بزرگ ما رو برد فندقلو. این هم عکس هاش... ...
18 تير 1392

مادرانه

سلام گلم امشب میخوام کمی باهات درد دل کنم و یکمی هم از خودم برات بگم ، الان که دارم اینهارو مینویسم تو معصومانه خوابیدی من هم هی میام بوست میکنم آخه نمیدونی چقدر ناز میخوابی هر شب قبل از اینکه بخوابم میام کنار تختت خم میشم و بوست میکنم هر چقدر بوست میکنم سیر نمیشم.... تو دختر ناز منی من خیلی خدا رو شاکرم که تو رو داده  حتی بعضی وقت ها بعد از نماز رو به قبله بلند میگم خدایا شکرت که ال آِی رو بهم دادی خدایا شکرت که ال آِی رو بهم دادی. خیلی دوست دارم و عاشقتم. تو بهترین هدیه ی خدا به من و بابایی. مادر بودن یه احساس متفاوتیه من این احساس رو دارم و خوشحالم از اینکه یه مادرم، نگهبان یه فرشته کوچولو به اسم ال آی. ...
12 تير 1392

ال آی کلاس زبان میره

دختر گلم بعد از عید توی یکی از آموزشگاههای زبان شهرکمون(ماهور) ثبت نامت کردم. آموزشگاه گفت که کلاسهای زبان خردسالان تابستون شروع میشه ما هم منتظر موندیم و امروز یعنی شنبه  اولین جلسه ی کلاس شروع شد. صبح ساعت 8.15 بیدار شدم و صبحونه ات رو آماده کردم و تو رو هم بیدار کردم تا گفتم ال آی بیدار شو بریم آموزشگاه زبان، خیلی زود بیدار شدی و خیلی هم خوشحال شدی صبحونه خوردیمو لباسهامونو پوشیدیمو با هم رفتیم .کلاس ساعت 9.30 شروع میشد. توی آموزشگاه تا بچه ها رو توی کلاس دیدی خیلی خوشحال شدی و رفتی تو و  هی ادا در می آوردی و خوشحالیتو نشون میدادی ،مسئولین آموزشگاه هم وقتی تورو دیدن گفتن بلبل زبون کلاس هم معلوم شد...
3 تير 1392

لباس عروس ال آی

دختر خوشگلم ، دیروز بابایی یه لباس عروس خوشگل برات خرید. این لباس عروسو چند روز پیش توی بازار دیده بودی و اصرار داشتی برات بخریم ، هی میگفتی مامان برام اون لباس عروس سفیدو بخر ،آخه من خیلی از اون خوشم میاد.  واسه اینکه دختر خوشگلم خوشحال و شاد بشه براش خریدیم. وقتی رسیدیم خونه گفتی مامان اول لباسمو تنم کن بعد آهنگ ناری ناری رو بزن من برقصم ، قربونت برم من، دو بار با آهنگ ناری ناری رقصیدی. به من هم میگفتی مامان تو هم برقص. فدای چشات بشم من.  امروز هم بعد از صبحانه پوشیدی و پز دادی. مبارکت باشه گلم... عکس هاتو میزارم تا ببینی...       بقیه عکس ها هم در ادامه مطلب...   ...
10 خرداد 1392

هفتمین سالگرد ازدواج

امروز ٧ سال از پیوند من و بابایی میگذره. ٢١ اردیبهشت ٨٥ من و همسر گلم داریوش با هم پیوند زناشویی بستیم. همسرم رو خیلی دوست دارمو عاشقشم از اینکه توی این دنیا همراهمه خدا رو شکر میکنم و براش آرزوی سلامتی میکنم. راستی اگه بپرسی که بابا برات چی خریده اینو بگم که مثل همیشه یه شاخه گل رز ، یه ادکلن با عطر عالی که الان رو لباسم زدم و بوش محشره، و یه بسته شکلات. بابایی توی هر مناسبت زندگیمون برام یه شاخه گل رز میخره البته در کنار کادو، من هم گل ها رو خشک میکنم تا همیشه برام بمونه ، چون هر وقت نگاشون میکنم صورت مهربون بابا، با لبخندی که موقع دادن گل میزنه میاد جلوی چشام. فداش بشم من.     ...
21 ارديبهشت 1392

ال آی عاشق مدرسه

عزیزم ،دختر باهوشم، با اینکه مدرسه نرفتی و محیط مدرسه رو ندیدی ولی خیلی دوست داری تا زود بری مدرسه. توی خونه گاهی خانم معلم میشی و بهم درس میدی گاهی هم دانش آموز میشی و کوله پشتی تو میندازی پشتت و میگی ماما من میرم مدرسه... تو فقط تابستون توی مهد کودک، بچه های آمادگی رو میدیدی و میگفتی که منو هم ببر کلاس اونها دوست داشتی با بچه های آمادگی بازی کنی و بری کلاس اونها ،حتی یه روز پنج شنبه که بچه های آمادگی توی مهد کودک نبودند خانم معلم تو و چند تا از بچه های مهد رو برده بود کلاس آمادگی ها شما هم اونجا کارتون نگاه کرده بودین موقعی که اومدم دنبالت با خوشحالی بهم میگفتی مامان من رفته بودم مدرسه... خلاصه به خاطر همین علاقه ات یه چند تا...
15 ارديبهشت 1392

سیزده بدر 92

عزیزم سیزده بدر هم رفتیم به طبیعت زیبای مغان. عکس هاتو برات میزارم تا کیف کنی.       بقیه ی عکس ها هم در ادامه مطلب... اینجا حیاط خونه ی مادر بزرگه که در حال گشتن و گل چیدنی...   شلوارک زردتو مامان بزرگ  و بابا بزرگ از قشم خریده بودند خیلی دوستش داری اکثرا هم توی تنت بود با اینکه هوا هم سرد بود ولی نمیذاشتی عوضش کنم...       این هم گوسفند قربونی ( بابا داریوش با عمو اکبر شوهر عمه کبری)...   این هم عکس های روز سیزده بدر... مشغول توپ بازی با ماهان و هانیه و آرین     اینجا توی چادر بازی میکر...
16 فروردين 1392