ال آیال آی، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره
شایلیشایلی، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

دخترای من ، ال آی و شایلی

خدایا شکرت

از شیر گیری ال آی

تصمیم داشتم که از شیر بگیرمت آخه به پایان ٢ سالگیت چیزی نمونده واسه همین رفتیم اردبیل تا اونجا از شیر بگیرمت چون شنیده بودم که بچه ها موقع از شیر گیری خیلی ماماناشونو اذیت میکنند اونجا مامان بزرگ و زن دایی و بابا بزرگ و دایی پیمان یه جورایی مشغولت میکردند( بازی میکردن ، پارک میبردند ...) تا بتونی ترک اعتیاد کنی خیلی شیر دوست داشتی ولی بالاخره موفق شدم تا دختر نازم رو از شیر بگیرم اولش خیلی ناراحت بودم خیلی دلم برات میسوخت قبلا  شب ها با شیرم می خوابوندمت ولی دیگه مجبور بودم یه جورایی بخوابونمت اونقدر بغلم راه میرفتم و لا لا یی میگفتم تا آخرش خوابت میبرد ولی نصف شب ها زود به زود بیدار میشدی و گریه میکردی باز هم بغلم میگرفتم و میخوابوند...
4 تير 1390

هم بازی خوب من

دیروز مثل همیشه کلی با هم بازی کردیم تو همبازی خوب منی . هروقت من مشغول کارهای خونه میشم میری زیر میز غذا خوری قایم میشی بعدش منو صدا میزنی میگی ماما ماما ماما آی یوووو؟؟(ال آی کو؟ >www.kalfaz.blogfa.com ) من هم الکی دنبالت میگردم میگم ال آی کجا رفتی ؟ال آی کجا رفتی؟... تو هم اصلا" صداتو در نمیاری . میام زیر میز بهت جی میکنم کلی میخندی و ذوق میکنی. یا دوست داری بری بالای میز و از اونجا بپری بغلم من هم میزارمت بالا و تو هی میپری بغلم و کلی خوشحال میشی و میخندی. هر وقت دراز میکشم تا یه ذره درس بخونم تو میای پشتم سوار میشی و پیتو پیتو ... میگی(اسب سواری میکنی). ویا میری با عروسک هات تنهایی بازی میکنی اونها رو میبری تراس و ...
23 خرداد 1390

در آرایشگاه2

دیروز باز هم بردمت آرایشگاه آخه موهات بلند شده بود هر چقدر هم شونه میکردم باز هم نا مرتب بود.  پیاده با هم رفتیم. آرایشگاه توی کوچه ی پشتیه. توی راه دو تا هم گربه دیدیم وقتی گربه میبینی وایمیستی نگاش میکنی تا وقتی که گربه کاملا" از اونجا بره . یکی از گربه ها رفت زیر یه ماشینی که اونجا پارک شده بود.هی میگفتی ماما ماما پیشی ماشی...  خلاصه رسیدیم آرایشگاه  نمیدونی چه بلایی سر منو آرایشگر آوردی تازه یه خانومه دیگه ای هم اونجا بود که کمکمون کرد تا تو رو ثابت نگه داریم ولی تو میخواستی از دستمون فرار کنی دلم برات میسوخت ولی مجبور بودم . به خانومه آرایشگر گفتم که تند تند موهاتو کوتاه کنه تا زود تموم بشه. تو هم...
20 خرداد 1390

باغچه ی مامان بزرگ

چون شنبه و یکشنبه تعطیل بود پنج شنبه رفتیم خونه ی مامان بزرگت تا چند روز حال و هوایی عوض کنیم اونجا خیلی بهت خوش میگذشت   . صبح ها وقتی از خواب بیدار میشدی اول میبردمت دستشویی  دست و صورتتو میشستم بعد با هم میرفتیم باغچه یه سری به جوجه های مادر بزرگ میزدیم باغچه مادر بزرگ پر جوجه شده بود  باغچه خیلی قشنگه پر درخت های میوه . آلو  توت  انار  آلوچه شلیل گردو . . . توش جند تا پروانه هم دیدیم تو جوجه هارو خیلی دوست داشتی وقتی بهت میگم جوجه ها چی میخورن میگی اون (نون) وقتی بهت میگم جوجه ها چی میگن میگی جی  جی  جی . کلا" تو همه ی حیوون ها رو دوس...
19 خرداد 1390

پارک

عزیزم بالاخره بعد از ٢ ماه و نیم وقت کردم برات مطلب بنویسم اردیبهشت ماه رفتم اردبیل و ١ ماه موندم اونجا و گواهینامه ی رانندگیمو گرفتم  . ٣ روز هم میشه که وبلاگم رو از بلاگفا انتقال دادم به نی نی وبلاگ. تو الان ٢٢ ماه و ٢٠ روزه ای یعنی بعد از ١ ماه و ١٠ روز ٢ سالگیت تموم میشه و وارد سه سالگیت میشی .داری بزرگ میشی با اینکه بعضی وقت ها من و با با رو اذیت میکنی. خیلی دوست دارم از کارهات برات بنویسم. دیروز بابا ما رو برد پارک یعنی از وقتی هوا گرم شده زود زود میبریمت پارک تا دلتنگی نکنی. خیلی پارک رو دوست داری تا بهت میگیم کجا بریم میگی پاک( پارک). تا میگیم سوار چی میشی میگی تاب. بعضی وقت ها هم تاب بازی رو میخونی( تاب تاب ت...
9 خرداد 1390

بابا بزرگ و ما مان بزرگ

ا امروز بابابزرگ و مامان بزرگت اومدند یعنی بعد از ناهار اومدند اینجا، بعد از شام هم رفتند.   وقتی اونها اومدند تا اونها رو دیدی خیلی خوشحال شدی رفتی بغل بابا بزرگ هی ادا در میاوردی ازم خواستی تا لباسهای تازه ای که واسه عید خریدیم رو به اونها نشون بدم هی میگفتی ماما جی جی ماما جی جی . مامان بزرگت هم برات یه لباس خوشگل خردیده بود زود ازم خواستی که اونو بپوشی ،پوشیدی ،وقتی بابات هم اومد بهش نشون دادی الان هم تو تنت خوابیدی .   بابا بزرگ هم قبل از شام به من و تو و بابات عیدی داد بعد از شام هم زود رفتند چون هوا زیاد خوب نبود راهشون هم دور.   چایی رو توی فلاسکشون دم کردم تا توی راه بخورند.خلاصه امروز زحمت کش...
24 اسفند 1389