ال آیال آی، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره
شایلیشایلی، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

دخترای من ، ال آی و شایلی

خدایا شکرت

پخش صدا

  الان خوابوندمت اومدم سراغ وبلاگم که ببینم چی دارم که برات بنویسم. امروز واسه خونه تکونی از اتاق تو شروع کردم البته با کمک تو ، اتاقت رو کردو مثل دسته گل. فردا هم نوبت اتاق خواب خودمون .   احتمالا فردا بابا بزرگ و مامان بزرگت بیان اینجا البته اگر هوا خوب باشه آخه امروز برف می بارید یعنی دیروز آخه الان ساعت ۱.۵ نصف شبه.   ال آی روز به روز تحرکت بیشتر میشه روز به روز شلوغ تر میشی شب ها خیلی دیر میخوابی تا هر موقع من بیدار میمونم تو هم با من بیدار میمونی صبح ها هم بیدار نمیشی تا ظهر میخوابی .   وقتی در راه پله رو باز میکنم تا آشغال ها رو بزارم بیرون میای تو راه پله داد میزنی آخه صدات تو راه پله پخش میشه...
23 اسفند 1389

در آرایشگاه

  آره بردمت آرایشگاه از شروع تا آخر اصلاح موهات فقط گریه کردی بعدا دلم اینقدر برات میسوخت که شب  فقط بوست میکردم. الان که دارم این مطالب رو مینویسم پدرم  رو در آوردی اذیت میکنی هی ازم میخوای که تورو روی صندلیت بنشونم یا بیارمت پایین خودکار ها رو برداشتی داری روی کاغذ رو خط خطی میکنی . قبل از رفتن به آرایشگاه: بعد از آرایشگاه:       ...
15 اسفند 1389

زور زود بیدار میشی

  عزیزم خیلی دوست دارم تو رو توی اتاق خودت بخوابونم ولی چون شب ها زود زود بیدار میشی تو رو با خودم میخوابونمت. از تولدت تا ۳ ماهگیت توی گهوارت کنار تختم میخوابوندمت بعد از ۳ ماهگیت آوردمت توی اتاق خودت شب ها ۲ بار بیدار میشدی من هم میومدم  بهت شیر میدادم دوباره میخوابوندمت بعد میرفتم خودم هم میخوابیدم .       صبح زود هم بیدار میشدی و با صدات من رو هم بیدار میکردی تا ۱۱ ماهگیت تو اتاقت خوابیدی ولی بعد از ۱۱ ماهگیت چون دندون در می آوردی واسه همین زود زود بیدار میشدی و من شب ها بیخوابی میکشیدم واسه همین باز آوردم پیش خودم. میگن بچه باید تنها توی اتاقش بخوابه تا مستقل باشه به مامانش زیاد وابسته نش...
6 اسفند 1389

آینده

  عزیزم الان خوابوندمت .آخه عصر خوابیده بودی واسه همین دیر خوابیدی نمیدونم چرا من هم خوابم نمیاد یعنی به خیلی چیزها فکر میکنم به خیلی چیزها.   این روزها خیلی ناراحت و افسرده ام،به همه چیز فکر میکنم .واسه آینده ام تصمیم میگیرم برنا مه میریزم ولی عمل نمیکنم رانندگی هم که فعلا کنسل شده تا مدارک آموزشگاه تبریز باطل بشه گفتند ۵/۱ ماه طول میکشه عجب مملکتی داریم نمیدونم واسه چی توی این مورد اینقدر سخت میگیرند مگه چی میشه؟!   سال ۹۰ هم باید توی امتحان نظام مهندسی شرکت کنم خلاصه باید از حالا شروع کنم به مطالعه.   ولی نمیتونم یعنی واسه من که اینجا غریبم غیر همسرم و تو کسی رو ندارم خیلی سخت...
4 اسفند 1389

کادوی تولد بابا

  دیروز بعد اینکه تو از خواب بیدار شدی لباسهامو پوشیدم لباسهای تو رو هم پوشوندم تو رو هم بردم بیرون تا واسه بابات کادو بخریم اول رفتیم پاساژ شهرک، کادو رو خریدیم بعد رفتیم کیک تولد هم خریدیم بعد اومدیم خونه.   بابات که اومد خونه خوشحالش کردیم نباید روزهایی مثل تولد بابا رو فراموش کنیم. بابا واسه ما خیلی زحمت میکشه ما هم باید قدر دانش باشیم.   الان که دارم این مطالب رو مینویسم بیداری در کمدت رو باز کردی و پوشک هات رو ریختی زمین داری با اونها بازی میکنی.   مامان بزرگ برات روسری خریده اونو میندازی سرت  دمپایی رو هم میپوشی و میری جلوی آینه خودت رو نگاه میکنی نماز خوندنت دیدنیه شال من رو&...
2 اسفند 1389

همسر بی همتای من

  عزیزم امروز تولد باباته امروز بابات ۳۱ سالگیش تموم میشه و وارد ۳۲ سالگی میشه خدا بهش طول عمر بده تا همیشه سایه اش بالا سرمون باشه.   عزیزم بابای تو یعنی همسر من داریوش ،یه مرد به تمام معناست همتا نداره،عاشق خانواده، مسئولیت پذیر ، باایمان،  مهربون ... خلاصه هر چی از خوبیهای بابات بگم کم گفتم. روز به روز که بیشتر میشناسمش بیشتر عاشقش میشم اون بهترین همسر و بابای روی زمینه .   من زن خوشبختی هستم که باباتو دارم یعنی بابات بهترین انتخاب من توی این دنیاست خدا رو شاکرم که همچین همسری دارم خدا حفظش کنه ، قربونش برم من .   ولی امروز نتونستم براش کادو بخرم آخه کسی رو ندارم که از تو مراقبت کنه تا...
1 اسفند 1389

بازیگوشی

  از اینکه نمیتونم زود به زود مطلب بنویسم خیلی ناراحتم یعنی هم کارهای خونه نزدیک عید زیاد شده و هم اینکه تو نمیذاری.   ولی سعی میکنم از فردا خیلی برات مطلب بنویسم.   ۱٧  روز دیگه ۱۹ ماهگیت تموم میشه و وارد ۲۰ ماهگی میشی یعنی داری روز به روز بزرگ میشی مثلا کم مونده دیگه واسه مامان بلبل زبونی کنی. بعضی کلمه هارو میتونی بگی مثل بابا ماما،به اسب میگی ابس ،به عمو میگی عم ،به میمون میگی ممو ... . صدای خروس ،بز ،گنجشک ،گربه، سگ ... رو هم در میاری.    صبح ها زودتر از مامان بیدار میشی میری یه دوری به پذیرایی میزنی و عروسک هات رو بر میداری و تقریبا ۱ ساعت بازی میکنی و بعد میای سراغم و ا...
20 بهمن 1389