سرما خوردگی
دختر ناز من از وقتی که شیر نمیخوری خیلی منو اذیت میکنی همش میخوای بغلم باشی یا بیخودی هی گریه میکنی و بهانه میگیری من هم وقتی زیاد بغلم میگیرم هم کمرم درد میکنه هم میترسم بد عادت بشی موقع خواب فقط میخوای بغلم بگیرم و اینقدر تو خونه راه برم تا تو خوابت ببره وقتی هم که میخوابی من میخوام بزارم تو تختت تا اونجا بخوابی زود بیدار میشی و گریه میکنی نمیدونم چیکار کنم . از یه طرف دلم برات میسوزه میگم حتما" یه دردی داری که نمیتونی بهم بگی، از طرف دیگه هم میگم شاید به خاطر شیرم داری اذیت میکنی. ولی گلم مجبور بودم .
دیروز اونقدر اذیتم کردی که نشستم گریه کردم . دیگه نتونستم تحمل کنم به بابایی زنگ زدم گفتم که گریه میکنی و اذیت میکنی . اون هم که مشغله ی کاریش زیاده دیر خونه میاد ساعت ٨ شب رسید خونه . گفت حاضر بشید ببرمتون پارک تا حال و هوایی عوض کنین. لباسهاتو پوشوندم و رفتیم پارک . اونجا کلی بازی کردی سوار سرسره و تاب شدی. اونقدر بازی کردی که خودت خسته شدی و اومدی بغل بابا. با ماشین هم یه دوری زدیم و اومدیم خونه . وقتی رسیدیم خونه بعد شام که هیچی نخوردی زود بغلم خوابیدی . دیدم بدنت تب داره و قلبت تند تند میزد به بابایی گفتم اون هم نگاهت کرد و گفت که ببریمش دکتر ساعت ١١ شب بابایی باز ماشین رو از پارکینگ آورد بیرون و رفتیم درمانگاه ولیعصر و دکتر با هزار مصیبت معاینه ات کرد وگفت که سرما خورده. برات ٤ تا شربت تجویز کرد داروها رو از داروخونه گرفتیم و اومدیم خونه. داروهاتو بهت دادم و چند تا میوه هم خوردی و روی پای بابا خوابیدی. ١ ساعت بعد دیدم که تبت پایین اومده خدا رو شکر کردم . گفتم که دختر خوش اخلاق من مامانشو اذیت نمیکنه حتما" یه چیزی شده. قربونت برم من، تو تنها امید ما به زندگی هستی .
امروز صبح باز هم دیدم که تب داری داروهاتو دادم خوردی و تبت پایین اومد الان هم خوابیدی.
برات دعا میکنم که مثل همیشه باز هم پر جنب و جوش بشی . تا حالت خوب نشه من و بابات آروم و قرار نداریم.
خدایا فرشته ی کوچولوی منو شفاش بده.