ال آی و بابایی
دختر نازم ، رابطه ی تو و بابایی خیلی صمیمیه ، بابا عاشق تو و تو عاشق بابایی ، خیلی دوستش داری .
وقتی بابات یکم دیر میکنه زود بهش زنگ میزنی و میخوای که زود برسه خونه . بابا که میرسه خونه زود میری در رو باز میکنی و میپری بغلش ، وقتی بابا دراز میکشه براش بالش میاری ، وقتی بابا توی پذیرایی خوابش میبره میری یه لحاف کوچیک میاری و روش میکشی .
وقتی برای یه چند روز من و تو میریم اردبیل ، اونجا دلت برای بابا خیلی تنگ میشه و هر شب باهاش صحبت میکنی . بابای مهربونت هم برات کم نمیزاره و تورو مثل یه پرنسس بزرگ میکنه ...
اینجا چنتا عکس تو و بابا رو میزارم.
بقیه ی عکس ها در ادامه ی مطلب...
این دوتا عکس پایینی مربوط به تولد بابا در یک اسفند 94 هستش...
عکسهای پایینی رو توی شورابیل گرفتم ، تابستون همین سال...
عکسهای پایینی رو هم توی کندوان گرفتم...
این عکس ها هم مال بهار 95 در فندقلو هستش...
این عکس هم مال سیزده بدر هستش که توی شهرک پارس آباد گرفتم...
اینم چنتا عکس دیگه...