ال آى تنها
امروز صبح که از خواب بیدار شدی هی فقط گریه کردی هر کاری کردم ساکت نشدی البته چند روزی میشه که همش بهانه میگیری و گریه میکنی و اذیت.
همین که گفتم اگه گریه نکنی میبرمت خونه ی علی دیگه گریه نکردی واسه همین برای اینکه به قولم عمل کرده باشم بعد از صبحانه بردمت گذاشتمت خونه ی همسایه تا با پسرش علی بازی کنی. خیلی خوشحال بودی . عروسکت رو هم با خودت بردی.
ال آی ، دختر نازم از اینکه تو اینجا توی تبریز تنهایی و مجبوری با بابا و مامانت بازی کنی دلم برات میسوزه .
ما توی تبریز تنهاییم و به خاطر کار بابایی مجبوریم اینجا زندگی کنیم.
خیلی دلم میخواد ببرمت مهد تا اونجا با بچه های زیادی بازی کنی ولی میگن هنوز زوده که بزارمت اونجا.
وقتی میریم پارساباد اونجا چون بچه های فامیل زیادند خیلی بهت خوش میگذره با آرین و مانی و هانیه بازی میکنی.
دوست دارم اینجا هم خیلی از وقتت رو با بچه ها باشی ولی عزیزم فعلا نمیتونیم تو رو دور از خودمون نگه داریم چون فعلا به قول خودت کوکوشی(کوچولویی).