اردبیل و پارس آباد
عزیزم دختر گلم ، دیگه ماشااله داری بزرگ میشی پارس آباد همه میگفتن ال آی بزرگ شده، لاغر مونده اما قدش بلند شده.
دیگه هم مثل سابق زیاد اذیتم نمیکنی.اکثرا به حرفهام گوش میدی غذاتو خوب میخوری ،
یه چند روزی هم میشه که بهت مولتی ویتامین میدم البته از بوش خوشت نمیاد ولی وقتی بهت شکلات نشون میدم شربتتو میخوری یعنی عاشق شکلاتی. (البته وقتی میریم اردبیل یا پارس آباد اونجا خوب غذا نمبخوری فقط مشغول بازی میشی).
توی اردبیل پدر دایی پیمانو در میاری.همش میخوای که با دایی پیمان خاله بازی کنی وقتی هم دایی پیمان خونه نیست به بابابزرگ و مامان بزرگ گیر میدی(میگی که تو خونه بدوییم)
دایی رضا زیاد اهل بچه نیست واسه همین دور وبرش نمیری ولی برات تنقلات میخره . مامان بزرگ و بابا بزرگ هم میبرنت پارک همیشه هم برات کلی وسایل میخرن. اردبیل که میرسی دیگه به حرفهام گوش نمیدی تا یه چیزی هم بهت میگم از من به بابا بزرگ شکایت میکنی
...توی پارس آباد هم اینقدر هم سن و سال داری که وقت به بزرگترها نمیرسه
( مانی ،مانیا، آرین، هانیه، ماهان، رادین، حتی ثنا و عرفان ،بچه های دایی حسین من و بابا)
ولی توی بزرگتر ها هم رابطه ات با مامان بزرگ و عمو مهدی و عمه پریناز و عمه مینا خوبه
ولی در کل اگه بگم که کیو بیشتر از همه دوست داری اونهم دایی پیمان و بابابزرگه.
وای که دلم واسه بابا جونم خیلی تنگ شده .آخرین عکسی رو که ازش دارم توی دی ماهه که توی ائل گلی انداخته ام ...