ال آی در عروسی
عزیزم دیشب رسیدیم خونه هفته ی قبل رفته بودیم عروسی دوستم مریم این هفته هم عروسی عمه مینا بودیم و دیشب بالاخره رسیدیم خونه. فکر کنم باید یه روز تموم بخوابم تا خستگی از تنم بره.
تو رو هم با خودم میبردم عروسی ولی پدر ما در آوردی اینقدر من و بابایی رو اذیت کردی که نگو همه شاخ در آورده بودندکه تو چرا اینقدر اذیت میکنی و گریه میکنی .
توی تالار قبل از اینکه عروس و داماد بیان ،تو و آرین و مانی و اسرا دو تا دو تا نشسته بودین روی مبل عروس و داماد وقتی عروس و داماد اومدند بچه ها از روی مبل پایین اومدند ولی شما پایین نیومدی به زور از مبل کندمت و تو هی داد زدی و گریه کردی اینقدر جیغ میکشیدی که مجبور شدم یه صندلی بیارم پیش عروس و داماد بشینی یه نیم ساعت نشستی بعدش هی گفتی که بریم بیرون .
بردم دادمت طبقه پایین به بابا ،گفتم یه ذره نگهش دار هر وقت اذیت کرد منو از بالا صدا کن. خلاصه توی مجلس مردانه هم بابا رو اذیت کرده بودی بابا میگفت مجبور شدم به خاطر ال آی بیرون تالار بمونممیخواستی با بچه های دیگه بیرون تالار بازی کنی ولی ما هم نمیتونستیم بزاریمت بیرون و خودمون بریم مجلس آخه از همه ی بچه ها کوچولو بودی.
بابا تو رو آورد داد به من و با هزار مشقت مامانم تو رو خوابوند یه ربع خوابیدی و باز هم شروع کردی به گریه و اذیت...
الان که دارم این ها رو مینویسم تو داری کنارم بازی میکنی.