جشن تولد 2 سالگی و عکس ها
بالاخره یه جشن تولد کوچیکه ٧ نفره برات گرفتیم من و بابایی و مامان بزرگ و بابابزرگ و دایی پیمان و زن دایی و خودت.دایی رضا هم که رفته بود بیرجند.
بابات امسال کارش زیاد بود یعنی چند ماه بود که فشرده کار میکرد تا آخر تیر ماه هم وقت سر خاروندن هم نداشت به ما هم قول داده بود که بعد از تیر ماه ما رو میبره اردبیل تا هم یه حال و هوایی عوض کنیم و هم برات تولد بگیریم.سه شنبه٤ مرداد رفتیم پنج شنبه شب هم تولد گرفتیم.
هر چند تعدادمون کم بود ولی خیلی خوش گذشت به خاطر مسافت ها نمیتونستیم فامیل ها رو دعوت کنیم و مجبوریم تولدت رو اینجوری بگیریم یعنی خیلی دوست داشتم که همه ی فامیل ها و دوست هامون توی تولدت باشند ولی حیف که نمیشه.
عزیزم جونم برات بگه که قرار بود چهارشنبه هم بریم عکاسی و عکس تولدت رو توی عکاسی هم بگیرند (قبلا توی ٩ ماهگیت رفته بودیم)،بعدش هم تو رو ببریم پارک شورابیل.
ولی متاسفانه نشد یعنی رفتیم بابا ماشین رو کنار خیابون نرسیده به میدان شریعتی ،پارک کرد پول پارکبان رو هم داد همینکه میخواست بیاد پیاده رو تابلوی پارک رو ندید و سرش محکم خورد به اون وکلی از سرش خون اومد دوباره سوار ماشین شدیم و رفتیم درمانگاه اونجا سر بابا رو پانسمان کردند بعدش هم اومدیم بیمارستان فاطمی اونجا هم به بابات واکسن کزاز زدند و برگشتیم خونه ی مامان بزرگ اونها هم تا سر بابا رو اونجوری دیدند شوکه شدند که چی شده . بابا بزرگ هم تا فهمید تو رو پارک نبردیم زود لباسهاش رو پوشیدو خودش تو رو پارک برد. روز چهار شنبه اصلا خوب نبود.
پنجشنبه هم صبح با بابایی رفتیم کیک تو سفارش دادیم و اومدیم همگی رفتیم جنگل فندقلو نهار رو اونجا خوردیم و اونجا هم خیلی بهمون خوش گذشت. ساعت ٨ شب برگشتیم .تو توی ماشین بابا بزرگ بودی موقع برگشتن هم توی ماشین خوابت برده بود منو بابایی هم رفتیم کیکتو گرفتیم چند تا هم وسایل تزیین خردیم بابایی برات یه عروسک خوشگل هم خرید. اومدیم خونه وسایل رو اماده کردیم و ساعت ١٠ شب هم جشن تولدت روگرفتیم.
این هم از عکس ها: