از شیر گیری ال آی
تصمیم داشتم که از شیر بگیرمت آخه به پایان ٢ سالگیت چیزی نمونده واسه همین رفتیم اردبیل تا اونجا از شیر بگیرمت چون شنیده بودم که بچه ها موقع از شیر گیری خیلی ماماناشونو اذیت میکنند اونجا مامان بزرگ و زن دایی و بابا بزرگ و دایی پیمان یه جورایی مشغولت میکردند( بازی میکردن ، پارک میبردند...) تا بتونی ترک اعتیاد کنی خیلی شیر دوست داشتی ولی بالاخره موفق شدم تا دختر نازم رو از شیر بگیرم اولش خیلی ناراحت بودم خیلی دلم برات میسوخت قبلا شب ها با شیرم می خوابوندمت ولی دیگه مجبور بودم یه جورایی بخوابونمت اونقدر بغلم راه میرفتم و لا لا یی میگفتم تا آخرش خوابت میبرد ولی نصف شب ها زود به زود بیدار میشدی و گریه میکردی باز هم بغلم میگرفتم و میخوابوندمت.
روش تدریجی رو امتحان کرده بودم ولی موفق نشده بودم واسه همین یه دفعه ای به کمک آبلیمو از شیر گرفتمت. از مزه آبلیمو بدت اومد
از وقتی که شیر نمیخوری خوب غذا میخوری و این منو خیلی خوشحال میکنه چون قبلا موقع غذا خوردنت اذیتم میکردی و ادا در میاوردی ولی الان وقتی بهت غذا میدم کیف میکنم همشو میخوری
الهی من قربونت برم.