باغچه ی مامان بزرگ
چون شنبه و یکشنبه تعطیل بود پنج شنبه رفتیمخونه ی مامان بزرگت تا چند روز حال و هوایی عوض کنیم اونجا خیلی بهت خوش میگذشت
. صبح ها وقتی از خواب بیدار میشدی اول میبردمت دستشویی دست و صورتتو میشستم بعد با هم میرفتیم باغچه یه سری به جوجه های مادر بزرگ میزدیم باغچه مادر بزرگ پر جوجه شده بود باغچه خیلی قشنگه پر درخت های میوه . آلو توت انار آلوچه شلیل گردو . . . توش جند تا پروانه هم دیدیم
تو جوجه هارو خیلی دوست داشتی وقتی بهت میگم جوجه ها چی میخورن میگی اون (نون) وقتی بهت میگم جوجه ها چی میگن میگی جی جی جی .
کلا" تو همه ی حیوون ها رو دوست داری بخصوص گربه ها رو اصلا" از اون ها نمیترسی. یه شب بارون شدیدی گرفت رعد و برق هم میزد یه گربه سیاه اومد جلوی در خونه مامان بزرگ از پشت در توری میو میو کرد تو زود رفتی جلوی در وایسادی و نگاش کردی میخواستی در رو باز کنی و اون رو بگیری مامان بزرگ در رو باز کرد و از غذای مونده ی شب انداخت تو حیاط و پیشی رفت اونو بخوره تو هم بغل من تماشاش میکردی. اون موقع برق رفت و ما اومدیم تو خونه و گربه رو تنها گذاشتیم .
خلاصه خیلی بهت خوش گذشت وقتی اونجا بودیم دایی و زن دایی و مامان بزرگ و بابا بزرگت هم اومدند اونجا. بابا بزرگ کلی برات بستنی خریده بود.
یکشنبه هم اومدیم تبریز الان که دارم اینها رو مینویسم ساعت 2 نصف شبه تو و بابا هم خوابیدین .الهی من قربون دوتاتون برم.