سر در گمی
امروز ۲۹ آذر ۱۳۸۹ هستش عزیزم تو جلوی بخاری خوابیدی اومدم من هم یه کم خودمو مشغول کنم باهات صحبت کنم. عزیزم خیلی وقته که فکرم مشغوله . به آیندم فکر میکنم پارسال تصمیم گرفتم واسه کارشناسی ارشد درس بخونم که هم به خاطر تو و رسیدگی به تو و هم به خاطر اتفاقات بدی که افتاد(فوت آقا جون،۱۷تیر ۸۹) نتونستم درس بخونم و از درس فاصله گرفتم (یعنی به خاطر شرایط بدی که بابات داشت من هم نمیتونستم تمرکز کنم و درس بخونم)
شهریور ماه داداش پیمان بهم پیشنهاد داد که واسه آزمون نظام مهندسی درس بخونم آخه بهمن سال ۹۰ ، ۳ سال از فارغ التحصیلیم میگذشت من هم شروع کردم به درس خوندن تا چند روز پیش که فهمیدم میتونم توی آزمون اسفند۹۰ شرکت کنم و در آزمون خرداد ۹۰ نمیتونم شرکت کنم.واسه همین گفتم فعلا" زوده واسه درس خوندن.
تا اینکه بابات بهم گفت که فعلا" برو گواهینامه رانندگی رو بگیر( واسه آموزش رانندگی، سال۸۷ اقدام کرده بودم همه کلاسها رو هم رفته بودم از تو چه پنهون دو بار هم توی آزمون شهری رد شده بودم که تو رو باردار شدم به خاطر استرس و ویار شدیدم بابات اجازه نداد که ادامه بدم) و همچنین نرم افزارهای عمران رو آموزش ببین یعنی ازم خواست کارهای عقب افتاده ام رو تموم کنم بعد ان شاالله واسه آزمون نظام مهندسی اسفند ۹۰ درس بخونم ومن هم قبول کردم (عزیزم به خاطر تو مجبورم زود شروع کنم آخه تو بعضی وقت ها اصلا" نمیذاری من بشینم درس بخونم)ولی واسه رانندگی و آموزش نرم افزارهای عمران مجبورم به خاطر تو برم اردبیل تا وقتی من میرم کلاس مامانم ازت مواظبت کنه.
ولی چون از داریوشم دور میمونم خیلی ناراحتم.