اولین شب با تو بودن
عزیزم شبی که فهمیدم تو رو باردار هستم رو هیچوقت فراموش نمیکنم یکی از شبهای آبان ماه بود فکر میکنم ۱۳آبان ماه بود. نمیتونی تصور کنی که وقتی به بابات گفتم چه حالی شد از خوشحالی از جاش بلند شد و منو بغل کردو بوسید از خوشحالی تو پوست خودش نمیگنجید.
اون شب بابات برای شام منو بیرون برد رفتیم کبابی پاکدل و کلی کباب خوردیم فقط در مورد تو با هم حرف میزدیم خیلی شب خوبی بود خیلی خوشحال بودیم که خدا بهمون یه نی نی داده.
اونقدر خوشحال بودیم که بابات کم مونده بود اون شب تصادف بکنه یعنی بعد از شام که داشتیم میرفتیم خونمون توی خیابان ۲۹بهمن کم مونده بود توی چراغ قرمز به ماشین جلویی برخورد بکنیم. بابات به زور ماشینو کنترل کرد.
خلاصه اون شب از خوشحالی تا صبح نتونستم بخوابم یعنی هر لحظه بیدار بودم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی