سر ال آی
عزیزم این روزها مشغول جمع کردن اسباب و وسایل خونه هستم. چون قراره تا چند روز دیگه بریم خونه ی جدیدمون توی یاغچیان ، یعنی داریم از باغمیشه میریم. بابا هم که مشغوله تکمیل کردن خونه ی جدیدمون هست منظورم کابینت و پکیجه . یعنی این روزها مشغولیم. واسه همین وقت نمیکنم بیام و اتفاقات رو برات ثبت کنم.
فقط اینو بگم که چند روز پیش ما رو خیلی ترسوندی منو بابا داشتیم فرش های خونه رو جمع میکردیم که بدیم قالیشویی صدای تلوزیون هم بالا بود کارتون لاک پشت ها ی نینجا رو نشون میداد تو هم روی مبل مشغول بازی بودی بابا یه کمی صدای تلوزیون رو کم کرد. تو که فهمیدی صدای تلوزیون کم شده داد و هوار راه انداختی خواستی خودتو به پشتی مبل پرت کنی که سرت به سنگ جلوی پنجره خورد و از سرت خون اومد. منو بابایی هم تا خونو دیدیم ترسیدیمو بردیمت درمانگاه( و چه بالا هایی سرمون آوردی توی در مانگاه .خلاصه آبرومونو بردی) به زور پشت سرت رو با بتادین پاک کردن و دیدیم که فقط یه ذره از سرت مثل یه نقطه به سنگ جلوی پنجره خورده و خدا رو شکر به خیر گذشته.
ولی بابایی دلش آروم نشد و از دکتر خواست عکس بنویسه تا ببریمت از سرت عکس بگیریم. رادیولوژی هم رفتیم ولی مگه شما آخه گذاشتین، اونجا هم داد و هوار راه انداختی که بریم خونه . خلاصه هر کاری کردن نتونستند عکس سرتو بگیرن. چند نفر هم که اونجا بودند به ما گفتند که دخترتونو خیلی لوس کردین...
نمیدونم ما لوست کردیم یا به خطر ژنتیکه (آخه مامانت هم از دکتر و درمانگاه و...میترسید).
خلاصه خدایا شکرت که به خیر گذشت و دخترم چیزیش نشد.