باباش من مریض شدم
عزیزم پریشب بد جور مامان و با با رو ترسوندی ،ساعت ٤ نصف شب با گریه بیدار شدیو گفتی جیش داری وقتی بغلم گرفتم تا دستشویی ببرمت دیدم بدجور تب داری. تو یخچال شربت ایبوپروفن داشتیم از اون به زور بهت دادم که با صدای گریه ات بابا هم بیدار شد و اون هم رفت دستمال خیس کرد و به دست و پاهات کشید تقریبا یه ساعت بیدار موندیم تا تبت پایین اومد و خوابیدیم. دیروز صبح هم بعد از صبحانه ، بابا از شزکت اومد و با هم رفتیم دکتر،به دکتر وضعیتت رو توضیح دادم اون هم بعد از معاینه ات گفت که عفونت روده داری ، از داروخانه داروها رو گرفتیم و اومدیم خونه . شربت هاتو دادم خوردی و خوابیدیوقتی بیدار شدی یه کمی حالت بهتر شده بود.
شب هم با تلفن اسباب بازیت، هی به بابابزرگ زنگ میزدی و میگفتی باباش من مریض شدم.
دیروز به خاطر حال بدت خیلی کم حوصله و عصبی بودی دیگه بلبل زبونی هم نمیکردی. امیدوارم که زود حالت خوب بشه و باز هم با مامان و بابا بازی کنی و شیرین زبونی کنی.
تو امید من و بابایی